Saturday, September 27, 2008

هوش

خانمی در زمین گلف مشغول بازی بود. ضربه ای به توپ زد که باعث پرتاب توپ به درون بیشه زار کنار زمین شد.

خانم برای پیدا کردن توپ به بیشه زار رفت که ناگهان با صحنه ای روبرو شد.

قورباغه ای در تله ای گرفتار بود. قورباغه حرف می زد! رو به خانم گفت؛ اگر مرا از بند آزاد کنی، سه آرزویت را برآورده

می کنم.

خانم ذوق زده شد و سریع قورباغه را آزاد کرد. قورباغه به او گفت؛ نذاشتی شرایط برآورده کردن آرزوها را بگویم. هر

آرزویی که برایت برآورده کردم، ۱۰ برابر آنرا برای همسرت برآورده می کنم!

خانم کمی تامل کرد و گفت؛ مشکلی ندارد.

آرزوی اول خود را گفت؛ من می خواهم زیباترین زن دنیا شوم.

قورباغه به او گفت؛ اگر زیباترین شوی شوهرت ۱۰ برابر از تو زیباتر می شود و ممکن است چشم زن های دیگر

بدنبالش بیافتد و تو او را از دست دهی.

خانم گفت؛ مشکلی ندارد. چون من زیباترینم، کس دیگری در چشم او بجز من نخواهم ماند. پس آرزویش برآورده

شد.

بعد گفت که من می خواهم ثروتمند ترین فرد دنیا شوم. قورباغه به او گفت شوهرت ۱۰ برابر ثروتمند تر می شود و

ممکن است به زندگی تان لطمه بزند.

خانم گفت؛ نه هر چه من دارم مال اوست و آن وقت او هم مال من است. پس ثروتمند دشد.

آرزوی سومش را که گفت قورباغه جا خورد و بدون چون و چرایی برآورده کرد.

خانم گفت؛ می خواهم به یک حمله قلبی خفیف دچار شوم!

نکته اخلاقی: خانم ها خیلی باهوش هستند. پس باهاشون درگیر نشین.

قابل توجه خواننده های مونث؛ اینجا پایان این داستان بود. لطفاً صفحه را ببندید و برید حالشو ببرید.

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
مرد دچار حمله قلبی ۱۰ برابر خفیف تر از همسرش شد

Saturday, September 20, 2008

داستان کلاغ

مردی ۸۵ ساله با پسر تحصيل کرده ۴۵ ساله اش روی مبل خانه خود نشسته بودند.
ناگهان کلاغی بر روی پنجره اشان نشست.
پدر از فرزندش پرسيد: اين چيه؟ پسر پاسخ داد: کلاغ.
پس از چند دقيقه دوباره پرسيد اين چيه؟

پسر گفت : بابا من که همين الان بهتون گفتم: کلاغه.
بعد از مدت کوتاهی پير مرد برای سومين بار پرسيد: اين چيه؟

عصبانيت در پسرش موج میزد و با همان حالت گفت: کلاغه کلاغ..
پدر به اتاقش رفت و با دفتر خاطراتی قديمی برگشت.
صفحه ای را باز کرد و به پسرش گفت که آن را بخواند.

در آن صفحه اين طور نوشته شده بود:
امروز پسر کوچکم ۳ سال دارد. و روی مبل نشسته است هنگامی که کلاغی روی پنجره نشست پسرم ۲۳ بار نامش را از من پرسيد و من ۲۳ بار به او گفتم که نامش کلاغ است.
هر بار او را عاشقانه بغل میکردم و به او جواب ميدادم و به هیچ وجه عصبانی نميشدم و در عوض علاقه بیشتری نسبت به او پيدا ميکردم
حکایتی از کریم خان زند
مردي به دربار خان زند مي رود و با ناله و فرياد مي خواهد تا كريمخان را ملاقات كند. سربازان مانع ورودش مي شوند. خان زند در حال كشيدن قليان ناله و فرياد مردي را مي شنود و مي پرسد ماجرا چيست؟ پس از گزارش سربازان به خان ؛ وي دستور مي دهد كه مرد را به حضورش ببرند.
مرد به حضور خان زند مي رسد. خان از وي مي پرسد كه چه شده است اين چنين ناله و فرياد مي كني؟
مرد با درشتي مي گويد دزد ، همه اموالم را برده و الان هيچ چيزي در بساط ندارم.
خان مي پرسد وقتي اموالت به سرقت ميرفت تو كجا بودي؟
مرد مي گويد من خوابيده بودم.
خان مي گويد خب چرا خوابيدي كه مالت را ببرند؟
مرد در اين لحظه پاسخي مي دهد آن چنان كه استدلالش در تاريخ ماندگار مي شود و سرمشق آزادي خواهان مي شود .
مرد مي گويد : چون فكر مي كردم تو بيداري, من خوابيده بودم!!!
خان بزرگ زند لحظه اي سكوت مي كند و سپس دستور مي دهد خسارتش از خزانه جبران كنند. و در آخر مي گويد اين مرد راست مي گويد ما بايد بيدار باشيم

Tuesday, September 16, 2008

مرد هر روز دیر سر کار حاضر می شد، وقتی می گفتند : چرا دیر می آیی؟

جواب می داد: یک ساعت بیشتر می خوابم تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم، برای آن یک ساعت هم که پول نمی گیرم !

یک روز رئیس او را خواست و برای آخرین بار اخطار کرد که دیگر دیر سر کار نیاید...

مرد هر وقت مطلب آماده برای تدریس نداشت به رئیس آموزشگاه زنگ می زد تا شاگرد ها آن روز برای کلاس نیایند و وقتشان تلف نشود !

یک روز از پچ پچ های همکارانش فهمید ممکن است برای ترم بعد دعوت به کار نشود...

مرد هر زمان نمی توانست کار مشتری را با دقت و کیفیت ، در زمانی که آنها می خواهند تحویل دهد، سفارش را قبول نمی کرد و عذر می خواست !

یک روز فهمید مشتریان ش بسیار کمتر شده اند ...

مرد نشسته بود. دستی به موهای بلند و کم پشتش می کشید .

به فکر فرو رفت ...

باید کاری می کرد. باید خودش را اصلاح می کرد !

ناگهان فکری به ذهنش رسید. او می توانست بازیگر باشد :

از فردا صبح ، مرد هر روز به موقع سرکارش حاضر می شد، کلاسهایش را مرتب تشکیل می داد، و همه ی سفارشات مشتریانش را قبول می کرد!

او هر روز دو ساعت سر کار چرت می زد!

وقتی برای تدریس آماده نبود در کلاس راه می رفت، دستهایش را به هم می مالید و با اعتماد به نفس بالا می گفت: خوب بچه ها درس جلسه ی قبل را مرور می کنیم !!!

سفارش های مشتریانش را قبول می کرد اما زمان تحویل بهانه های مختلفی می آورد تا کار را دیرتر تحویل دهد: تا حالا چند بار مادرش مرده بود، دو سه بار پدرش را به خاک سپرده بود و ده ها بار به خواستگاری رفته بود...

حالا رئیس او خوشحال است که او را آدم کرده ، مدیر آموزشگاه راضی است که استاد کلاسش منظم شده و مشتریانش مثل روزهای اول زیاد شده اند!!!

اما او دیگر با خودش «صادق » نیست.

او الان یک بازیگر است همانند بقيه مردم!!!


عصرايران- سه روز پس از اعلام دستيابي ايران به فرايند توليد صنعتي سوخت هسته اي توسط محمود احمدي نژاد ، روزنامه جام جم كه توسط صداو سيماي جمهوري اسلامي ايران منتشر مي شود در اقدامي شگفت انگيز ، تصويري مونتاژ شده از انيشتين ،دانشمند معروف فيزيك هسته اي ،را در ميانه يك مقاله علمي منشر كرد كه در آن ،به تلاش هاي رييس جمهور ايران در دفاع از حقوق هسته ايران ، توهين شده است . اين مقاله درصفحه 15 ضميمه "سيب" روزنامه جام جم منتشر شده است .
در تصوير به كار رفته در شماره امروز جام جم ، آلبرت انيشتين در حال نوشتن مطلبي بر روي تخته سياه است كه در نگاه نخست به نظر مي رسد متني انگليسي بر روي آن نوشته شده است ولي متن واقعي كه با حروف انگليسي ولي با جمله بندي فارسي بر روي تخته ديده مي شود، چنين است:عجب غلطي كردم اين اتم و اينا رو راه انداختم!!بابا محمود جون بي خيال شو جون من!
با توجه به اينكه در نظر اول اين مطلب به چشم نمي آيد ، احياناً مسؤول صفحه ، با جست وجوي اينترنتي و يافتن اين عكس از انيشتين ، آن را بدون دقت كافي در جزئيات، به كار برده است .

Monday, September 15, 2008

شریعتی

دکتر شریعتی :«کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ،آن هم به سه دلیل ؛اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید و سوم - که از همه تهوع آور بود- اینکه در آن سن و سال، زن داشت!... چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم ،آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم و تازه فهمیدم که خیلی اوقات آدم از آن دسته چیزهای بد دیگران ابراز انزجار می کند که در خودش وجود دارد».